اختصاصی ختم کلام/

به قلم؛ مهدیه رزاقی لنگرودی.

 

 

راه، بسیار صعب العبور است اما آنچنان مسحور زیبایی اش می شوی که رنج مسیر از خاطرت می رود. این جمله را اهالی روستای تیک سر به زوار امام زاده پانسی می گفتند. چون می دانستند که قرار است ساعت ها در راه باشند و شاید از سختی های مسیر گلایه کنند.
دو قدم آن سو تر، کیسه هایی از شن و تعدادی آجر وجود داشت که دو خادم، پیشتر از این ها، آن ها را آماده کرده بودند و قرار گذاشتند هر زوار یک کیسه شن یا یک قطعه آجر با خود به امامزاده ببرد تا در بازسازی آن سهیم باشد. مصالحی که اگر زوار از این طریق نمی بردند، قاطر یا اسب باید می برد. هرچند گمان‌می کردیم که نمی توانیم اما دو کیسه برداشتیم به کوله هایمان بستیم و به راه افتادیم.
گاهی تشنگی بر تمام قوای کالبدمان غلبه می کرد و عرق های جبین زیر گام هایمان لگد کوب می شد اما خستگی هایمان را به عصاهایی که از چوب جنگل ساخته بودیم تکیه می دادیم و برخی با شوق، برخی دیگر هرچند با شوق، اما کژدار و مریض به راه ادامه می دادند.
مسیر، جلوه عمیقی داشت جنگلی بی نهایت وصف ناشدنی با زیبایی های آغازین پاییز.
جنگلی که نه تمایل به خزان داشت و نه آنقدر مانند اول بهار سبز مانده بود. انگار میان وداع با بهار و رسیدن به پاییز دو دل مانده بود. فراز داشت. فرود داشت. گاهی باید از میان صخره های پرشیب رد می شدی. گاهی باید میان چشمه ها قدم می گذاشتی، گاهی باید می ماندی و نفس تازه می کردی اما به هر نقطه که می رسیدی شوق رسیدن به نقطه پیشتر، انگیزه ات را بیشتر می کرد.
گاهی پرتوهای خورشید از لابه لای شاخه های مغرور درختان سرک می کشید و گاهی نیز مه خودنمایی می کرد. چهار فصلی بود برای خودش. هرچند که در پاییز عمر خود به سر می برد.‌ راهی صعب العبور و جذاب که تا می آمدی هیجاناتت را درگوشه ای از جنگل خلاصه کنی، شتاب کودکی را می دیدی که با بازیگوشی تمام، قدرت پاهای کوچکش را به رخت می کشید و می دوید و می دوید اما آن سو تر بر بستر نمناک جنگل به زمین‌می خورد. اندکی که غافل می شدی کهنه کارتر ها از تو پیشی می گرفتند اما تجربه هایشان را حین گذر از کنارت، با تو در میان می گذاشتند. سخن از مسیر دسترسی به امام زاده نورالدین پانسی است که به همراه خواهر و فرزندانش بر بلندای یکی از کوه های روستای تیک سر بخش اطاقور لنگرودآرمیده اند‌ و نوای اربعین تنها نوایی بود که از بلندای این بقعه به گوش تمام جنگل می رسید. در حالی که زمان گواهی می داد هر کدام از زوار با پای پیاده دو ساعت و نیم، در راه بودند، به دروازه ای روستایی که نشان دهنده حریم امام زاده بود رسیدیم. کیسه های شن را کنار امام زاده گذاشتیم و به زیارت پرداختیم. اینجا پر بود از کیسه های شن، دیوارکی آجر چینی شده و عظمتی به وسعت ضامن‌آهو.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک، همه در کار بودند. هرچند که نوای اربعین، غربت جنگل را در نوردیده بود اما هیاهوی زائران از جنس سکوت بود. از همان سکوت های پرهیاهو و از همان هیاهوهای پر سکوت.
چند کلبه چوبی در اطراف حرم به چشم‌می خورد. در، یک کلبه با چای از زائران پذیرایی می کردند و در کلبه های دیگر قرار بود بعد از انجام‌مراسم علم برچینی، غذای نذری پخش شود. یک‌کلبه نمازخانه بود و کلبه دیگر آشپزخانه. فکرش را هم‌نمی کردی که در اعماق یک جنگل و بر بلندای کوه، آنجا که قله نامیده می شود چنین بساطی پهن باشد. بساطی سرشار از خدمتگذاری به نوادگان امام‌موسی کاظم علیه السلام.
در کنار مسجد کلبه ای، چاه آبی خودنمایی می کرد. سر ودست شکستن برای نوشیدن جرعه ای از آب این چاه نشان از اعتقاد مردم به تبرک آن داشت. آبی که هرچند شفاف و زلال نبود اما جگرهای تشنه را جلا می داد و اهالی نیز قصه های فراوانی برای شفابخشی آن روایت می کردند.
اهالی می گویند چون پنج سید در این‌منطقه مدفون‌شده اند، اینجا پانسی نام گرفته است. اهالی امام زاده، درگویش محلی به پانسی، پونسی می گویند یعنی محل دفن پنج سید. علی ایحال، آنگاه که مراسم علم برچینی به پایان رسید خیل زائران به سوی کلبه ها سرازیر شدند تا مهمان امام زاده باشند. و چه آبروداری کرد امام زاده وقتی غذای سفره اش به همگان رسید و هر جنبنده گرسنه ای را که آنجا حاضر بود سیر کرد.
وجود ظرف های فراوان در آشپزخانه چوبی و جنگلی، گواه از مهمانان فراوان هرساله می داد اما سوال اینجا بود که این همه ظرف و تجهیزات آشپزی با چه امکاناتی تا قله آورده شده اند؟
آنگاه که زیارت تمام شد، خادمان به شستن ظرف ها پرداختند و همگان نیز خود را موظف به جمع آوری زباله ها کردند و امام زاده را با غروب اربعین، کیسه های شنی و سکوت جنگل تنها گذاشتند و راه آمده را با مشقت های شیرین بازگشتند و دو ساعت و نیم دیگر پیاده رفتند اما اینبار غروب خودنمایی می کرد و پاهای تاول بسته زوار.

انتهای پیام/