زنان و زنبیل های با غیرت
می گویند «برای یک لقمه نان» بساط درست کردهاند، تلاششان ستودنی است؛ زنانی با لباسهای محلی، با سبزیها و محصولات محلی که عطر سادگی و بوی خوش روستایی بودنشان بازار را پر کرده است. درهیاهوی مبهم روزگار، هستند قامت خمیدگانی که هم نام مقدس مادر را یدک میکشند و هم وظایف مردانه بر شانه دارند. […]
می گویند «برای یک لقمه نان» بساط درست کردهاند، تلاششان ستودنی است؛ زنانی با لباسهای محلی، با سبزیها و محصولات محلی که عطر سادگی و بوی خوش روستایی بودنشان بازار را پر کرده است. درهیاهوی مبهم روزگار، هستند قامت خمیدگانی که هم نام مقدس مادر را یدک میکشند و هم وظایف مردانه بر شانه دارند. شیر زنانی که غم آب و نان سفره فرزندانشان، آنان را بیهیچ پشتوانهای مگر یاری پروردگار، راهی کسب و کار در گوشه خیابانها میکند.
جایی همین نزدیکی در راسته بازار اصلی رشت و خیابان شیک زنان دستفروشی هستند که از سحرگاهان در گرگ و میش آسمان، زنبیل به دست، راهی بازارها شدهاند و چشم به خرید عابرانی رنگارنگ دارند. زنبیلهایی که همه داراییشان است. زنانی که هنوز هم برای گرمی خانواده، دشواریها را تاب میآورند تا از خود روحی بلند بسازند.
باران میبارد درمیان ازدحام عابران بازار رشت،
زنی تقریباً پا به سن گذاشته بر بالای بساط خود نشسته و چشم در نگاه عابران دارد تا اردکهای محلی را از او خریداری کنند. با توجه به ممنوعیت خرید و فروش پرندگان به دلیل شیوع بیماری آنفولاآنزای فوق حاد پرندگان طی ماههای اخیر به او نزدیک شدیم و باب گفتوگو را با وی بازکردیم تا ببینیم با چه امیدی این روزها به این کار اشتغال دارد.
چارهای جز دستفروشی نداریم
«زهره– ر» میگوید یک سال است که در این بازار به کاسبی میپردازد.. او میگوید: طی ماههای اخیر به دلیل بیماری آنفولاآنزای فوق حاد پرندگان، گاهی مشتریها همدیگر را ازخرید مرغهای محلی منع کنند اما ما هم چاره دیگری نداریم چون کار دیگری نداریم. شوهر و فرزندانمان ۶ ماه از سال بیکارند تا فصل کشاورزی برسد. در روستا هم شغل دیگری نداریم تا با آن امرار معاش کنیم، جز پرورش سنتی ماکیان و طیور محلی.
این بانوی زحمتکش میگوید: همسرم در بستر بیماری است و من ناچارم برای تأمین هرینههای یک مرد بیمار، یک سرباز، یک دانشجو و یک محصل، از طلوع صبح تا پاسی از شب در گرما و سرما کنار این خیابان بنشینم و دعا کنم تا هرچه زودتر این اردکها را بفروشم و زودتر به روستا برگردم تا به امور خانواده رسیدگی کنم.
تنها خواسته وی که خانوادهاش چشم به درآمد او دوختهاند، این است که مسئولان شهری برای ساماندهی بی دردسر و ارزانقیمت آنان چارهای بیندیشند و با بردن بساطشان، غمی دیگر برغمهایشان اضافه نکنند.
سرمای زمستان و ضررهای کسب و کار
«طوبی زمانی» زن میانسال دیگری است که با فروش سبزیهای محلی در گوشه خیابان، روزگار میگذراند. اوکه ۲۳ سال تمام زنبیل به دست هر روز راه کوچصفهان تا رشت را میپیماید تا در هزینههای زندگی و تأمین آسایش ۲ فرزندش با همسرش شریک باشد از هیچ چیزی به جز بیمکانی برای کسب و کار گلایهای ندارد.
وی از دستفروشی در کنارخیابان به دلیل مشکلاتی که ممکن است برای مغازهداران ایجاد کند، ناراحت است و به گفته خودش نمیخواهد در درآمد ناچیزی که از فروش سبزی به دست میآورد اندکی نارضایتی وجود داشته باشد.
این بانوی گیلانی برای خرید سبزی از مراکز اصلی هر روز ساعت ۳ صبح چشم میگشاید و به امید کسب درآمد، روانه بازار میشود اما گاهی نه تنها از فروش سبزیها سودی دریافت نمیکند، بلکه گاهی با پلاسیده شدن آنها نیز روبهرو شده و متحمل ضررمی شود.
او میگوید: گاهی از چانهزنیهای برخی خریداران درطول روز به تنگ میآییم و ناچاریم برای جلوگیری از پلاسیده شدن سبزیها، حتی آنها را زیرقیمت خرید بفروشیم که این مسأله چیزی جزضرر به همراه ندارد.
تمام درخواست این بانوی زحمتکش ازمسئولان، تهیه مکانی برای ساماندهی آنان است که حداقل زیرسقف آن از سوز سرمای زمستان در امان بمانند.
گفتوگو را با «مونس همتی» ادامه میدهم. او که با داشتن ۶۶ سال، شاید گیس سپیدترین زن دستفروش است، باچشمانی که ازشدت سرما به اشک افتاده بود، گفت: ۲۷ سال تمام است که از این راه درآمد کسب کرده و خرج زندگی خانواده و پسر بیکارم را نیز تامین میکنم. او که زنبیلی از نارنج برای فروش به همراه داشت، ادامه داد: نارنجها را به قیمت هرکیلو ۱۵۰۰ تومان از کشاورز میخرم و ۲ هزار و ۵۰۰ تومان میفروشم و روزانه بابت هزینه انبار و کرایه گاری نیز بهطور جداگانه ۱۴ هزار تومان پرداخت میکنم که نه تنها سودی دربرندارد، بلکه گاهی با فاسد شدن آنها بر اثر گرما و سرما نیز روبهرو میشوم و دست خالی و شرمنده به خانه بازمیگردم.
وقتی از همتی پرسیدیم که چرا به تولید محصولات کشاورزی نمیپردازی تا شاید سوددهی بیشتری داشته باشی، پاسخ داد: هیچ باغی در اختیار ندارم تا بتوانم محصولات کشاورزی را تولید کنم و بفروشم. اگر وام بدهند که بتوانیم زمینی خریداری و محصول تولید کنیم، عالی میشود. اما برای افراد پا به سن گذاشتهای مانند من نه جانی برای کشاورزی ونه قدرتی برای بازپرداخت وام وجود دارد.
اومی گوید: مأموران سد معبر به دلیل کهولت سن رعایت حالمان را میکنند. اما همه ناراحتیها که فقط در برخورد مأموران خلاصه نمیشود. سرما و گرما بیمارمان میکند و پناهگاهی برای در امان ماندن نداریم. درساماندهی مشاغل شهری هیچ توجهی به ما نشد که اگرمی شد هم به دلیل بالا بودن هزینههای اجاره غرفه باز هم برایمان بهصرفه نیست، غرفههای بازارچهای، هم در میان شهروندان آنطورکه باید جا نیفتاده است. هزینه رفت وآمد به بازارچههای تعیین شده برای ما گران تمام میشد. گویا قرار است همچنان تن به گرما و سرما دهیم تا عمربگذرد و تمام شود. با این همه از مسئولان هیچ انتظاری برای کمک نداریم زیرا تا به امروز خدا روزیرسان بوده است.
پیرزن سپید موی که سالیانی است همسر خود را ازدست داده در مقابل پرسشهای بی امان ما با آرامشی که از نگاهش موج میزد، دست به آسمان برد و فقط گفت: خدا را شکر…
و من به این باور رسیدم که در زنبیلهای زنان دستفروش، میوه و سبزی اجناس ظاهری هستند و در این زنبیلها غیرت و ایمان موج میزند.
به قلم؛ مهدیه رزاقی لنگرودی
بازنشر از ؛ شمال ما